قبل از آشناییم با سامی ،با یک نفر توی یه ارتباط جدی در حد ازدواج بودم و مدت ۳سالی میشد که باهم بودیم ،آخریا که رابطمون به دلایلی سرد شده بود و یه دوستی داشتم مثل خودم که اونم تو رابطش مشکلی پیش اومده بود تصمیم گرفتیم هم واسه خنده و هم واسه دلگرمی دادن به خودمون بریم پیش یه فال قهوه :D

حالا توی طول مسیر بماند که چقدر گفتیمو خندیدیم تا اینکه رسیدیم به اون آرایشگاهی که خانوم فالگیر اونجارو کرده بود پاتوقش و جالبه بگم ما اول آدرس و پیدا نمیکردیم به یه مأمور که سر خیابون وایستاده بود گفتیم پلاک ۲۳ کجاست ،گفت میخواین فال بگیرین ههههه و ما مرده بودیم از خنده 😂😂😂

خلاصه رفتیمو نشستیم،قهوه خوردیم و فنجونو چپه برگردوندیمو منتظر خانوم فالگیر شدیم،اول من وارد اتاق شدم،در ضمن اینم بگم که سرشم خیلی شلوغ بود 😂

خلاصه من نشستمو اول اسممو گفتو چند تا حرف گفت و اسم طرفو برد گفت کیه و این جور چیزا که اعتمادمو نسبت به خودش جلب کنه،بعدم برگشت گفت راه دور میبینم واست مثلا خارج از کشورو اینا،گفت تو با این آقا ازدواج میکنیو میری خارج منم سکوت کرده بودم توی دلم میخندیدیم اآخه طرف اصلا سربازی نرفته بود و نمیخواستم بره .این از من ،رسید به دوستم گفت تو با اون طرف ازدواج میکنی و همین ماهم ازت خاستگاری میکنه و چند ماه دیگم عقد میکنین،خلاصه تموم شدو اومدیم بیرون و تا دم مترو کلی باهم خندیدیم از این کاری که کردیمو پولمونو انداختیم توی چاه،ناگفته نمونه که من با اون آقا یکم بعدش رابطمو کلا تموم کردم و دوستم توی همون ماه اون آقایی که رابطه داشت باهاش گفت نمیخوامت :|

و من هر روز که میگذشت به اون پولی که دادیم به فالگیر فک میکردم هههههه

نکته اخلاقی:این فال و طالع بینی همش چرت و کلاهبرداریه،آینده آدمو خودش میسازه و اگر از آینده میتونستیم خبر دار بشیم دیگه زندگی چه لذتی میتونست داشته باشه؟؟؟؟