همیشه شاد زندگی کنید

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

کار موقت من

امروز سامی بهم یه کار پیشنهاد داد.توی شرکتی که واسشون برنامه نویسی و طراحی سایت میکنه به یه نویسنده نیاز داشتن واسه سایتشون و سامی منو معرفی کرده بود.من نویسنده نیستم ولی مثل اینکه سامی خودش تشخیص داده بود این کار از دستم برمیاد.خلاصه واسه نمونه یه کار بهم دادن که بنویسم.منم صبح زود بیدار شدم و یکم کار کردم و ظهر کار رو تکمیل شده رسوندم دست سامی . 😁 خودش تعجب کرده بود که انقدر سریع کارو انجام دادم و قرار شد واسه مدیر شرکت بفرسته فایلو تا نظر نهایی رو اون بده.

بعدازظهری هم واسه رفع خستگی با دوستم و همسرش رفتیم بیرون تا اونا قلیون بکشن و نگاشون کنم خخخخ.

دوستمم در حد مرگ قلیون کشید راهی اورژانس شد :|

یکی نیست بگه خوب دختر جان مگه مجبوری :((((

خلاصه که یه عده هم اینطورین دیگه به فکر سلامتی خودشون نیستن البته اینم بگم منم قبلا کمو بیش میکشیدم ولی سامی انقدر باهام صحبت کرده که دیگه خیلی وقته نکشیدم.

اینم از امروز من،الانم منتظرم ببینم رییس شرکت سامی چی میگه بهش و کارمو اکی میده یا نه،درآمدی نداره ها ولی خوب واسه من که شب تا صبح بیکارم خیلی خوبه ،خلاصه دعا کنین این آقاهه کارمو قبول کنه تا یه بیکار جامعه مشغول به کار شه 😁😂

۳۱ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۹ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهدخت ناجی

ماجرای فالگیر

قبل از آشناییم با سامی ،با یک نفر توی یه ارتباط جدی در حد ازدواج بودم و مدت ۳سالی میشد که باهم بودیم ،آخریا که رابطمون به دلایلی سرد شده بود و یه دوستی داشتم مثل خودم که اونم تو رابطش مشکلی پیش اومده بود تصمیم گرفتیم هم واسه خنده و هم واسه دلگرمی دادن به خودمون بریم پیش یه فال قهوه :D

حالا توی طول مسیر بماند که چقدر گفتیمو خندیدیم تا اینکه رسیدیم به اون آرایشگاهی که خانوم فالگیر اونجارو کرده بود پاتوقش و جالبه بگم ما اول آدرس و پیدا نمیکردیم به یه مأمور که سر خیابون وایستاده بود گفتیم پلاک ۲۳ کجاست ،گفت میخواین فال بگیرین ههههه و ما مرده بودیم از خنده 😂😂😂

خلاصه رفتیمو نشستیم،قهوه خوردیم و فنجونو چپه برگردوندیمو منتظر خانوم فالگیر شدیم،اول من وارد اتاق شدم،در ضمن اینم بگم که سرشم خیلی شلوغ بود 😂

خلاصه من نشستمو اول اسممو گفتو چند تا حرف گفت و اسم طرفو برد گفت کیه و این جور چیزا که اعتمادمو نسبت به خودش جلب کنه،بعدم برگشت گفت راه دور میبینم واست مثلا خارج از کشورو اینا،گفت تو با این آقا ازدواج میکنیو میری خارج منم سکوت کرده بودم توی دلم میخندیدیم اآخه طرف اصلا سربازی نرفته بود و نمیخواستم بره .این از من ،رسید به دوستم گفت تو با اون طرف ازدواج میکنی و همین ماهم ازت خاستگاری میکنه و چند ماه دیگم عقد میکنین،خلاصه تموم شدو اومدیم بیرون و تا دم مترو کلی باهم خندیدیم از این کاری که کردیمو پولمونو انداختیم توی چاه،ناگفته نمونه که من با اون آقا یکم بعدش رابطمو کلا تموم کردم و دوستم توی همون ماه اون آقایی که رابطه داشت باهاش گفت نمیخوامت :|

و من هر روز که میگذشت به اون پولی که دادیم به فالگیر فک میکردم هههههه

نکته اخلاقی:این فال و طالع بینی همش چرت و کلاهبرداریه،آینده آدمو خودش میسازه و اگر از آینده میتونستیم خبر دار بشیم دیگه زندگی چه لذتی میتونست داشته باشه؟؟؟؟


۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۴ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهدخت ناجی

مهمونی پر استرس

بعد یک ماه از مسافرتی که از قبل ماه رمضون رفته بودیم بالاخره برگشتیم خونمون و واقعا راست میگن که هیچ جا خونه خود آدم نمیشه.

دلم خیلی تنگ شده بود واسه اتاقم :)،جدیدا وسواس گرفتم همش یه دستمال دستمه گرد گیری میکنم فک میکنم همه جا خاک داره،فک کنم سنم داره میره بالا ههههه

دیشب گوشیمو واسه صبح کوک کرده بودم که پاشم برم خونه دوستم،گوشیو ساعت ۱۰ کوک کردم ولی از ساعت ۷ همینطور نیم ساعت به نیم ساعت از خواب بیدار میشدم به گوشی نگاه میکردم باز میخوابیدم.یعنی از این اخلاقم بدم میاد ها،وقتی میخوام یه کاذی انجام بدم همش استرس میگیرتم حتی مهمونی رفتن،تازه توی این نیم ساعت خوابیدنامم همش خواب میدیدم دارم میرم خونه دوستم با تاکسی،تاکسی هم از جلو در خونشون رد میشه منو پیاده نمیکنه،خلاصه که این استرس رو همیشه قبل انجام هر کاری دارم و خیلی بده.بالاخره پاشدم لباس تنم کردم برم که دیدم خواهرم اینا میخوان نی نی کوچولوشونو ببرن ختنه کنن :D

بیچاره بچه همچین ساکت بود نمیدونست میخوان چه بلایی سرش بیارن هههههه.من که در رفتم که وقتی میارنش گریه هاشو نبینم :(

خلاصه رفتم پیش دوستم و کلی هم بهم خوش گذشت :))))

۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۸ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهدخت ناجی

دوراهی

چقدر بده به یکی حس خوب داشته باشی ولی عقلت بگه که اشتباهه،موقعیت خانوادگیت نذاره تا همیشه این احساس خوب دوست داشتن باهات بمونه،همش به رابطم به سامی عزیزم فک میکنم،نمیدونم درسته یا نه...

خیلی وقتا خواستم تمومش کنم ولی نمیشده و دوباره بهم پی ام میدادیم طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده،این وابستگی ها خیلی آدمو اذیت میکنه

امروز تصمیم گرفتم بهش بگم که دارم وابستگیمو کم میکنم ،ناراحت شد ولی به رو نیورد ،آخه حس میکنم سامی اون کسی که من فک میکنم نمیتونه باشه و فقط واسه من کارایی رو انجام میده که دو تا دوست معمولی واسه همدیگه انجام میدن،خلاصه که امیدورام تصمیم درستی گرفته باشم و اینکه طاقت بیارم و هی قولی که به خودم دادمو فراموش نکنم

۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهدخت ناجی

دوست

سلام به دوستای گلم

امروز نشستم روی مبل و دارم اومدن بارونو نگاه میکنم،اصلا باورم نمیشه که این موقع سال داره بارون میاد،وای خدایا شکرت ،خیلی شکر

چند روزیه سرما خوردم ولی حس بدی نسبت بهش ندارم،مدام عطسه میزنم ولی خوب این سرما خوردگی وسط تابستون واسم خوشایندتره از سرماخوردن توی زمستون

من یه دوست خیلی خوب دارم دارم که اسمش سامی هستش و از طریق یه بازی باهم آشنا شدیم،در مورد خیلی چیزا باهم حرف میزنیم.حدود ۸ ماهه که باهمیم ولی حس میکنم دوسش دارم و اونم دوسم داره و بهم گفتیم این حسامونو ولی خوب ما از هم دوریم خیلی دور و فقط یه بار همو دیدیم ولی یه حس خیلی خیلی خوب نسبت بهش دارم،یه دوست خیلی خوبه و فک میکنم یه دوست واسم باقی بمونه ،خیلی وقتا بهم انگیزه داده تشویقم کرده،خیلی بهش مدیونم ، شبیه خیلیا نیست و همیشه حسمو خوب میکنه فک میکنم لازمه هر کسی همچین دوستی داشته باشه،پسر یا دختر بودنش مهم نیست مهم اینه که به معنای واقعی دوست باشه ولی خوب مثل من هدفتونو گم نکنین و آگاهانه دوست پیدا کنید

موفق باشید دوستای خوبم


۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۳۱ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهدخت ناجی

هدف


سلام دوستان خوبی که پیج من رو میخونین ...

الان که دارم این مطالب رو مینویسم روبروی تلویزیون نشستم و هم مینویسمو هم این بین برنامه ماه عسل رو میبینم.نمیدونم خوشحال باشم که ماه رمضون داره تموم میشه یا ناراحت..

خوشحالی از این بابت که زنده بودم امسال و ماه رمضون رو به خوبی و پربرکت گذروندم و ناراحت که داره تموم میشه این ماه پرفیض...

یکی از دل مشغولی هایی که این روزها دارم آیندست.یعنی حس میکنم همه این معضل رو داشته باشن. یه جورایی بین اهدافم گم شدم.نمیدونم چی واسم خوبه چی بده...رشتم معماری هستش ولی اینجایی که هستم چون شهر کوچیکی هستش واسه خانوما کمتر کار پیدا میشه..یه موقع هایی با خودم میگم یعنی انتخابم درست بوده واسه انتخاب این رشته

خیلی بده که دقیقا توی نقطه عطف زندگیت به این برسی که آیا تا اینجا رو درست حرکت کردی یا همه انتخابات اشتیباه بوده..به هر حال دارم با خودم کلنجار میرم که یه راه درست رو انتخاب کنم ولی تصمیمات درست و پر ریسکی رو باید بگیرم واسه ادامه زندگی

امیدوارم شماهم همیشه درست ترین تصمیمو بگیرین واسه انتخابهای زندگیتون

در ضمن عیدتونم مبارک

موفق باشید و شاد 

۲۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۶ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهدخت ناجی

به نام خدا

 

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۹ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهدخت ناجی